شعر و داستان

ساخت وبلاگ

                                                        داستانک

به جهنم،همه شان بروند به درک...برای من همانقدر ارزش دارند که از روی کفشهایشان بشناسمشان و بدانم کی کدامشان کنفرانس دارند تا با سوال پشت سوال گیجشان کنم  و بهشان بخندم.

همه شان سر تا پا یه کرباسند.می ایند و اظهار دوستی میکنند،ادای عاشقها را در می اورند وقتی هم که از سیر می شوند همه ی حرفها و قولهایشان را زیر پا می گذارند و میروند.تلفنشان را هم خاموش میکنند.مرده شورشان را ببرند.

حالا هم همه چیز زیر سر این پسره حمیدرضاست،هر روز یکی از همپیالگی هایش را میفرستد تا به بهانه جزوه و درس و امتحان هم که شده من را به سمت خودش بکشد.یکی نیست بگوید:پسره ی احمق اگر واقعا ریگی به کفشت نیست چرا خودت پا پیش نمیگذاری؟چرا خواستگاری نمیکنی؟

بعضی وقتها دلم میخواهد یه سیلی گرم مهمانش کنم.شاید اینطور سر عقل بیاید...

 

شعر و داستان...
ما را در سایت شعر و داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : اهورا دهقان ahura1 بازدید : 569 تاريخ : پنجشنبه 7 آذر 1392 ساعت: 19:59

دیر یاد گرفته ام که زود نباید رنجید،

آسان نباید رفت،

راحت نباید فراموش کرد...

شعر و داستان...
ما را در سایت شعر و داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : اهورا دهقان ahura1 بازدید : 697 تاريخ : پنجشنبه 7 آذر 1392 ساعت: 19:27